۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

50 " من گدا نیستم "


گاهی وقتا سر بعضی چیزا نمیشه خندید .. یعنی میشه ، ولی نباید خندید ..
چقدر زجر اوره وقتی می بینی همیشه و همه جا پول داره حرف اولو می زنه ..
گاهی وقتا صحنه هایی رو می بینه که زبان هم از گفتن عظمتش عاجزه ..
داروخانه با تمام خنده هایی که داره یه جاهایی هم واقعن آدم به فکر فرو می بره ..
چند شب پیش بود ، تو خلوتای داروخانه نشسته بودم و داشتم حمیرا گوش می کردم :
خراب چون خرابه ام .. به شانه ام تکیه نکن ..
اگر بیمار شده ام .. به حال من گریه نکن ..
غرق شعر بودم که دیدم یه خانومی اومد تا جلوی در داروخانه ولی تو نیومد و برگشت رفت ..
زیاد توجه نکردم ، از این حالتا زیاد پیش میاد .. اما وقتی این قضیه دو بار دیگه هم تکرار شد نظرمو به خودش جلب کرد ..
سر بار چهارم بود که بالاخره اومد توی داروخانه ..
وقتی نزدیک تر شد متوجه ی بچه ای که توی بغلش داشت شدم ..
دو دلی و شک از تمام سر و وصورتش می بارید ..
رفتم جلو و پرسیدم : می تونم کمکتون کنم ؟
خانومه با اضطراب بهم نگاه کرد و بعد از یه مکث کوتاه دیدم اشک توی چشماش جمع شد ..
با تعجب گفتم : چیزی شده خانوم ؟!
خانوم با حالتی ملتمسانه گفت :
آقا من به خدا گدا نیستم ..
از حرفش جا خورد ، ولی گفتم :
من همچین جسارتی نکردم ..
خانوم : یه عمره دارم با سیلی صورتمو سرخ می کنم ، دو ساله شوهرمو به جرم حمل مواد مخدر انداختن زندون .. توی این دو سالی دستمو جلوی هیچ کس دراز نکردم .. رفتم کلفتیه مردمو کردم اما از کسی پول مفت نگرفتم .. راستش این بچه از سر شب تا حالا داره توی تب می سوزه .. صاحاب کارم هنوز حقوقمو نداده ، کسیو هم ندارم ازش پول قرض بگیرم ، رفتم دکتر ، اما وقتی فهمید پول ندارم حتا حاضر نشد بچه رو ببینه .. التماسش کردم ، اما منو انداخت بیرون .. رفتم خونه ، ولی هیچ جوری نتونستم تب بچه رو پایین بیارم ، طاقت نیاوردم ، اومدم بیرون دیدم اینجا بازه .. می خواستم اگه میشه .. اگه میشه ..
سرشو انداخت پایین ، یه مکثی کرد و ادامه داد : اگه میشه یه کمکی .. البته مجانی هم نه ها ..
اینو گفت و بچه رو گذاشت روی صندلی کنار داروخانه و یک جفت گوشواره ی کوچیک از گوشش در اورد و گذاشت رو پیشخون و گفت : اینا رو بگیر ، فقط انقدری بهم بده که بتونم بچه امو ببرم دکتر .. به خدا اون تقصیری نداره .. مقصر منو و اون پدر نامردشیم که اینو هم آواره ی این دنیا کردیم ..
پ . ن 1 : آخه بی شرف ، مثلن قسم پزشکی خوردی تو ؟!!
پ . ن 2 : با اینکه گوشواره ها رو ازش نگرفتم ولی خانومه دیشب اومد و پولی که بهش داده بودمو پس داد ، نمی خواستم ازش قبول کنم اما دیدم ناراحت شد و گفت من گدا نیستم ..
پ . ن 3 : بابت تاخیرم عذر می خوام .. و سبد سبد شادی براتون آرزو می کنم ..

۴ نظر:

  1. لعنت به این دنیای کثافت گرفته.با مشت بزنم شیشه مانیتورو بیارم پایین...
    درود به انسانیت تو حسین جونم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خیلی دلم می خواد وقتی با مشت میزنی به شیشه مانیتورت و انم خورد میشه قیافه اتو ببینم :))
      قربون داداشم ..

      حذف
  2. وای غریبه جون ما هم دلش میگیره....آره که میگیره...مگه آدم نیست...یه آدم با احساسه...همه دوسش داریم...از این جور آدمها خیلی زیادن ولی کسی نیست که ببینه....ینی نمیخوان که ببینن...عجب اتفاقایی میافته تو این چهار دیواری دارو خونه.....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چی بگم حسام جون .. تو هر قشری خوب و بد هست اما بعضی جاها نمیشه از بدها چشم پوشی کرد

      حذف