۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

8 " من پسرم .. "


میگن صدام نازکه .. خب تا اینجاشو خودم قبول دارم ، ولی میگن از پشت گوشی دیگه داغون تر هم میشه ..
چند روز پیش یکی زنگ زد به گوشیم ، اما هر چی الو الو گفتم جوابمو نداد .. یه نیم ساعت بعد ، از همون شماره یه اس ام اس عاشقانه رسید ، و بعد هم یکی دیگه و آخرشم پیشنهاد دوستی بهم داد ..
اولش فکر کردم یکی از بچه هاست داره سر به سرم می ذاره ، اما کم کم فهمیدم نه ، قضیه جدیه ، یه پسر 17-18 ساله گیر سه پیچ داده با صاحب اون صدای نازک طرح دوستی بریزه ..
حالا این دو سه روزه من هر چی قسم و آیه میارم که بابا من پسرم مگه به خرج میره .. حرف فقط حرف خودش ..
زنگ میزنه ، تا صدامو میشنوه میگه دیدی دختری ؟ !!
پاشم کرده تو یه کفش واسه لاو ترکوندن ..
دیگه نمی دونم چطور باید بهش بفهمونم ..
این سه روزه انقدر گیر داده که خودمم شک کردم .. امروز بالاخره یه نگاه به شورتم انداختم ، بالاخره آدمیزاده دیگه ، شاید 26 سال من اشتباه می کردم ، اما نه ، مدرک از این عینی تر می خوام ؟
این یک حقیقته ، بابا من پسررررررم !!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

7 " قر کمر "


آخ که امروز چقدر گرم بود .. البته نه اونقدری که پای کولر بیاد وسط ..
درای خونه رو باز کردم تا بادی که از سمت دریا میاد یه نوازش درست و حسابی بهم بده ..
بیکاری زده بود به سرم ، رفتم سراغ تلویزیون و گشت و گذار توی کانالا ..
10 .. 20 .. 30 ..
انقدر رفتم جلو تا رسیدم به پی ام سی ..
ا ، شهره داره می خونه ..
منم بی جنبه  ..
آآآآآآآآآ .. بچرخونش ..
چپ .. راست .. بالا .. پایین .. شمال شرقی به جنوب غربی ..
نیناش ناش .. ناناش ناش ..
خلاصه کلی قر تو کمرش جمع شده بود که همشو یک جا خالی کردم ..
تا اینکه بالاخره ضربه های آخر موزیک زده شده و شعر به پایان رسید ..
با تموم شدن شعر ، منم ایستادم و رو به سمت تلویزیون تعظیم کردم ..
و تشویش تماشاچیان بود که بلند شد ..
چه لحظه ی با شکوهی .. یه لحظه احساس کردم بالای سن ایستادم و هزاران نفر دارن برام دست می زنن .. منم دارم عین اسمشو نبر کیف می کنم ..
صدای دست ها همچنان ادامه داشت ..
بیشتر دقت کردم ، به نظرم صدا واضح تر از اونی اومد که بخواد از تلویزیون باشه ..
آروم سرمو بلند کردم ، نه صدا از تلویزیون نبود ..
سرمو یکم چرخوندم ، دیدم کارگرای ساختمون نیمه کاره بغلی ایستادن دم پنجره و دارن واسم کف می زنن ..
آروم آب دهنمو قورت دادم ، نیشمو باز کردم و با حفظ اعتماد به نفس واسشون دست تکون ..
پ . ن 1 : باز میگن چرا ماهواره بده .. بیا ، آدم ضایع کنه دیگه ..
پ . ن 2 : آآآآآآ .. بیا وسط .. 

6 " ما امدیم "


دیروز یکی تو کامنت خصوصی بهم گفت : آخه تو دیگه از کجای این دنیا اومدی ..
خب می خوام در جواب اون دوست خوبم حکایت اومدن خودمو براش تعریف کنم :
چیزی در حدود 26 سال پیش بود .. هوا خوب و آفتابی بود .. داشتم زیر آب واسه خودم شنا می کردم .. لامصب چه شنایی هم می کردم .. شنای قورباغه ، کرال پشت و جلو و بالا و پایین ..
نفسی هم داشتم واسه خودم ، 9 ماه تموم تو آب بودم و بیرون نیومدم .. دمم گرم ..
خلاصه اینکه خوش بودم واسه خودم ..
یه روز که داشتم همینجور واسه خودم شنا می کردم یهو احساس کردم یکی داره پامو می کشه ..
اولش فک کردم پام به جلبکا گیر کرده ، اما نه ، یه چیزی داشت منو سمت خودش می کشید ..
     : ا .. نکن .. کیه ؟ هوی .. پامو ول کن ..
حالا هی من بکش هی اون بکش .. هی من بکش هی اون بکش ..
دیدم نامرد زد اون یکی پامو هم گرفت بی شرف ..
     : دهه .. مگه مرض داری ؟ چه گیری دادی به من ؟ خوشت میاد منم سیخت بدم ؟
خلاصه درگیری لفظیمون بالا گرفت .. دو تا اون بگو ، دو تا من بگم ..
تا اینکه اون کوتاه اومد و گفت : آخه چرا بیرون نمیای ؟
     : مگه اینجا چشه ؟ دارم عشق و حال می کنم ، شنا می کنم ، تفریح می کنم ..
گفت : خب تو بیا بیرون ، اینجا هم میشه عشق و حال کرد ، اینجا هم استخر داره می تونی شنا کنی ..
     : چی ؟ استخر ؟ .. زکی .. اینجا بدون شورت شنا می کنم ، اونجا گیر میدن شورت بپوش ..
گفت : نه عزیزم ، بیا بیرون ، اینجا هم یه جاهایی می تونی بدون شورت باشی ..
کلی ذوق کردم ، یکم پشت چشم نارک کردم و گفتم :
کجاها مثلن ؟ !
گفت : ای بی تربیت ، جقله بچه واسه من زبون در آورد ، تو در بیا ، 18 سالت که شد خودت می فهمی ..
بعد هم به زور منو کشید بیرون ..
حالا بیرون که اومدم کلی مکافات بود ، با مشت و لگد افتاد به جونم ..
     : آقا .. برادر من .. داداش من ، چرا خود درگیری داری تو ؟ .. چته باز ؟
گفت : دارم می زنم سرفه کنی ..
     : مثل بچه ی آدم اینو از همون اول بگو دیگه .. سرفه خوبه ، واست سیاه سرفه هم می کنم ..
و اینگونه بود که با یک سرفه زندگی آغاز شد .. 
پ . ن : 18 سالم تموم شد ، 26 سالمم شد ، اما هنوز نفهمیدم کجاها میشه شورت نپوشید ؟!!!