۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

7 " قر کمر "


آخ که امروز چقدر گرم بود .. البته نه اونقدری که پای کولر بیاد وسط ..
درای خونه رو باز کردم تا بادی که از سمت دریا میاد یه نوازش درست و حسابی بهم بده ..
بیکاری زده بود به سرم ، رفتم سراغ تلویزیون و گشت و گذار توی کانالا ..
10 .. 20 .. 30 ..
انقدر رفتم جلو تا رسیدم به پی ام سی ..
ا ، شهره داره می خونه ..
منم بی جنبه  ..
آآآآآآآآآ .. بچرخونش ..
چپ .. راست .. بالا .. پایین .. شمال شرقی به جنوب غربی ..
نیناش ناش .. ناناش ناش ..
خلاصه کلی قر تو کمرش جمع شده بود که همشو یک جا خالی کردم ..
تا اینکه بالاخره ضربه های آخر موزیک زده شده و شعر به پایان رسید ..
با تموم شدن شعر ، منم ایستادم و رو به سمت تلویزیون تعظیم کردم ..
و تشویش تماشاچیان بود که بلند شد ..
چه لحظه ی با شکوهی .. یه لحظه احساس کردم بالای سن ایستادم و هزاران نفر دارن برام دست می زنن .. منم دارم عین اسمشو نبر کیف می کنم ..
صدای دست ها همچنان ادامه داشت ..
بیشتر دقت کردم ، به نظرم صدا واضح تر از اونی اومد که بخواد از تلویزیون باشه ..
آروم سرمو بلند کردم ، نه صدا از تلویزیون نبود ..
سرمو یکم چرخوندم ، دیدم کارگرای ساختمون نیمه کاره بغلی ایستادن دم پنجره و دارن واسم کف می زنن ..
آروم آب دهنمو قورت دادم ، نیشمو باز کردم و با حفظ اعتماد به نفس واسشون دست تکون ..
پ . ن 1 : باز میگن چرا ماهواره بده .. بیا ، آدم ضایع کنه دیگه ..
پ . ن 2 : آآآآآآ .. بیا وسط .. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر