۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

40 " معما "


دیروز داییم به همراه اهل و عیال از شهرستان اومده بودن خونه ی ما ..
دایی یه سری کارهای داری داشت توی شهر ما ، چون چند روزی کاراش طول می کشید با خانواده اومدن ..
امروز صبحی من و دایی با هم رفتیم دنبال کاراش .. تقریبن تا طرفای ظهر کارمون طول کشید .. دم ظهر خسته و کوفته برگشتیم خونه ، هنوز چند دقیقه ای از نشستنمون نگذشته بود که دیدیم زنداییم اومد جلومون و یکم کج و صاف شد و قر و فر داد ..
داییم آروم سرشو آورد نزدیک منو گفت : وای ، زنداییت هر وقت اینجوری می کنه یعنی یه لباس نو خریده و می خواد من متوجه شم ، و این یعنی خالی شدن جیب من ..
منم همونطور آروم گفتم : نگران نباش دایی ، من کنارتم ..
دایی : یعنی پول لباسو تو حساب می کنی ؟
     : ؟! ها ؟ .. نه دیگه در اون حد ، ولی باهات احساس همدردی می کنم ..
دایی : همدردیت بخوره تو سرت ، لااقل کمکم کن بفهمم چی خریده ..
خلاصه با هم فکری دایی به این نتیجه رسیدیم که زندایی شال جدید خریده ..
دایی : حالا چند خریدی ؟
زن دایی : وای مفت مفت .. طرف حراج گذاشته بود ، دونه ای 30 هزار تومن ..
دیدم قیافه ی دایی یکم عوض شد ، آروم گفتم : دایی بیخیال ، لبخند بزن ..
زندایی ادامه داد : دیدم قیمتش مناسبه سه تا گرفتم ..
نیشم باز شد و رو به دایی گفتم : دایی من جدول ضربم خوبه هااا ، سه سه تا میشه نه تا ..
اینو که گفتم دایی یه نگاه نیمه متشخصانه بهم کرد که مجبور شدم یه آب دهن قورت بدم ..
خلاصه زندایی رفت کنار و دختر دایی اومد وسط .. یه دو سه دقیقه ای جلومون رژه رفت اما هر هیچی نفهمیدیم ، این همونی بود که صبح بود ..
دختر دایی وقت دید هیچکدوم متوجه ی تغییرش نشدیم ایستاد ، اخم کرد و تو چشماش پر از اشک شد و با بغل گفت : بابا ، تو اصلن منو درک نمی کنی ، تو اصلن به من توجه نمی کنی ، نا سلامتی من دخترم ..
منم از اونجایی که دوست دارم آتیش بیار باشم در ادامه ی حرفای دخترداییم ادامه دادم :
خب راست میگه دیگه دایی ، دخترت تو سن رشده ، باید بیشتر بهش توجه کنی و بها بدی ..
بعد رومو کردم سمت دختر دایی و گفتم : اصلن خودت بگو چی خریدی ..
دختردایی : اه ، شورتمو جدید خریدم ..
     : میبینی دایی ، یه چیز به این واضحی رو ........... واستا ببینم ، چی خریدی ؟! تو الان شورتتو عوض کردی ؟
دختر دایی : اوهوم
یه لحظه مکث کردم و گفتم : آآآآ ، فکر نمی کنی آزمون سختی بود تشخیص عوض شدن شورت اونم از روی شلوار ؟!
دختر دایی : اصلن اینا هیچی ، حالا بگین چندتا خریدم ؟!
پ . ن : دایی ، من جدول ضربم خوبه هاااا ..

۵ نظر:

  1. یادم انداختی برم چندتا تکه لباس بخرم ...
    خیلی وقته نرفتم خرید .... :)
    ...
    ولی خداییش آزمونش سخت بود D:

    پاسخحذف
  2. آهان یادم رفت ... جدول ضربت خوبه ها ... بیا با هم بریم خرید ...
    :p

    پاسخحذف
  3. قربون دستت ، سر راه یه چند دست لباس هم واسه من بگیر .. :))
    هوم ، با هم بریم ؟ .. به شرطی که پول لباسارو تو حساب کنیااا .. :))

    پاسخحذف
  4. خب، چشمم روشن! چه کارایی!!! تو به شورت مردم چی کار داری؟ حتمن قبلا سابقه داری که میان ازت نظر می خوان نه؟ ببینم من شورتمو عوض کنم متوجه می شی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (قهقهه)

    پست باحالی بود مرسی...

    پاسخحذف
  5. @ احسان
    ای بابا ، احسان جون فرمایشا می کنی ، تو هر چیو هر جاتو عوض کنی من می فهمم :)))

    پاسخحذف