شب آرومی بود در کل .. جماعت شهر مثل اینکه مرضای کمی داشتن .. خب خوبه که مردم سالمن ..
ساعت طرفای 3 صبح بود .. یه دو ساعتی میشد کسی نیومد بود داروخانه .. آروم و ریلکس رفته بودم تو حس آهنگ " من خودم رفتنی ام " از بانوی هایده که یهو دیلینگ دیلینگ دیلینگ ..
صدای زنگ تلفن داروخانه به صدا در اومد ..
: الو بفرمایین ..
صدا که به نظر برای هی خانوم جوونی بود جواب داد : الو .. آقا بچه ام گوه خورد ..
واسه یه لحظه مکث کردم و گفتم : هوم ؟!
صدا : بچه ام گوه خورده آقا ..
: ااا ، میگم خانوم ، فک می کنم اگه بشینی جلوی بچه ات و دو تا بخوابونی تو گوشش اثر تربیتیش بیشتر از این باشه که نصفه شب زنگ بزنی داروخانه بهش فحش بدی ..
زد زیر خنده و گفت : نه نه ، بچه ام واقعن گوه خورد ، برده بودمش دستشویی ، یهو از دستم لیز خورد افتاد ..
: جان ؟ الان بچه ات تو فاضلابه ؟!
بازم خندید و گفت : نه ، افتاد رو سنگ که گرفتمش ، اما لباش یکم کثیف شد ، می ترسم خورده باشه ..
: کی این اتفاق افتاد ؟
صدا : تقریبن یک هفته ای میشه ..
: یک هفته ؟ بعد از یک هفته تازه نصفه شبی یادت افتاده این موضوع ؟
صدا : آخه می دونی ، از اون روز تا حالا هر وقت منو میبینه ساکت میشه ، می ترسم طوریش شده باشه ..
: خب ، به نظر عکس العمل طبیعی ای میاد ، خودتم اگه مامانت می نداختتت تو کاسه دستشویی برخورد بهتری باهاش نداشتی ..
جمله ام که تموم شد فک کنم از خنده پخش زمین شد آخه هر چی الو الو گفتم دیگه فایده ای نداشت و فقط صدای خنده هاش می اومد ..
هنوز از این ماجرا چند دقیقه ای نگذشته بود که یه خانومی اومد توی داروخانه ، تقریبن 70-80 سالی می زد .. بعد از احوال پرسی های معمول ، گفت : یه سوالی دارم پسرم ..
: جونم مادر ، بفرمایین ..
خانوم پیر : من چند روز پیش رفتم دکتر ، یه سری قرص بهم داد ، یکی از قرصاش واقعن عالی بود ، می خورم تمام دردام ساکت میشه ، اما نمی دونم چرا وقتی می خورمش کف می کنم .. اگه آب هم بخورم پشتش که دیگه هیچی ، تو دهنم پر از کف صابون میشه ..
نیشم باز شد و ازش داروهایی رو که می خوره خواستم .. اونم داروهاشو نشونم داد ..
همینجور داشتم یکی یکی داروها رو نگاه می کردم که یهو گفت : آها آها .. همینه .. همینو که می خورم اینجوری میشم ..
و به قرصی که تو دستم بود اشاره کرد ..
یه نگاه یه خانومی انداختم .. یه نگاه به قرص ..
پ . ن : عزیزان من ، دوستان خوبم ، به خدا شیافو نمی خورن .. راه های ورودیه دیگه ای هم هست ..
من که کلا نفهمیدم رابطه ی بین این خانوم و اون خانوم چی بود!!! ولی کلا داستان های جالبی بودن. فکر کنم تا اینجور آدما نباشن مملکت ما که اینجور نمی مونه!!! بالاخره غریبه ی آشنا ؛ اینا رو ول کن! دوستت دارم بیا... خوبه که به مردم کمک می کنی! همیشه این کارو دوست دارم...
پاسخحذفپست قشنگی بود!
هیچ ارتباطی به هم نداشتن احسانی .. دو تا آدم جدا بودن که پشت هم ماجراهاشون اتفاق افتاد ..
پاسخحذفمرسی عزیزم .. منم دوستت دارم ..