5 " بازار "

چه عشقی می کنه این برادرزاده ام وقتی با من میاد بازار ..

نمی دونم چه مرضیه ، وقتی از بازار بر می گردم اگه حتا یه سکه ی 50 تومنی هم تو جیبم باشه سیخم میده و آزار می بینم ..

حتمن باید از شرش خلاص شم تا آروم بگیرم .. معمولن کرایه ی برگشتو می ذارم تو یکی از جیب های پیچ در پیچ شلوارم تا دستم به راحتی بهش نرسه .. آخه خیلی پیش اومده که آخرش مجبور شدم پیاده برگردم خونه ..

خلاصه اینکه امروز با برادرزاده ام زدیم به دل بازار ..

یه بار اون هوس بستنی کرد ، خریدم و خوردیم ..

یه بار من هوس موز کردم ، خریدم و خوردیم ..

یه بار اون هوس پیراشکیه داغ کرد ، خریدم و خوردیم ..

یه بار من هوس ذرت کردم ، خریدم و خوردیم ..

همینجور که داشتیم توی بازار قدم می زدیم و هی من می خریدم و هی ما می خوردیم چشم جفتمون افتاد به یه مغازه .. اینبار جفتمون هوس یه چیز کرده بودیم .. اون به اقتضای سنش و منم به یاد دوران بچگی ها ..

برادرزاده ام یه نگاه به من کرد و منم یه نگاه به اون انداختم ، بعد جفتمون یه نگاه به مغازه کردیم .. از قرار معلوم هیچکدوم حاضر نبودیم از خیرش بگذریم ..

برادرزاده ام به فکر مادیات قضیه بود ولی واسه من خاطراتی که زنده می کرد ارزشمندتر بود ..

عزم هر دوتامون جزم شد و قدم در راه پر از سنگ و کلوخ مغازه گذاشتیم ..

اون از سمت راست رفت تو مغازه و من از سمت چپ .. دوتایی رفتیم سمتش و برادرزاده ام توی یه حرکت غافلگیرانه پرید روش و ....

هر چند این شیرجه ی برادرزاده ام یه نه هزار تومنی بهم ضرر زد و منم دوازده تومن از داداشم کش رفتم ، ولی خب ، برادرزاده ام بالاخره تونست اون قلک شکل خرگوشو سالم بگیرتش ..

اون قلک منو بدجوری کشوند تو حال و هوای قدیما .. انقدر که دست کردم تو جیبم و یکی یه دونه هم واسه خودم خریدم ..

خلاصه دوتایی قلک زیر بغل اومدیم خونه ..

تصمیم گرفتم پرش کنم .. اونم فقط با سکه .. درست عین قدیما .. می خوام پرش کنم بعد شطرق بزنم بشکونمش ، آی چه حالی میده ..

پ . ن 1 : قلک ها را باید شکست .. جیب ها را باید پر از پول کرد .. چیپس ها و بستنی ها هم اکنون نیازمند حضور گرم مایند ..

پ . ن 2 : خب ، کی می خواد چقدر بریزه تو قلکم ؟ !