از وقتی مامان مریض شده بود منو بابا داشتیم تو خونه کم کم رنگ آرامشو میدیم ..
تا اینکه دیروز بالاخره مامان تصمیم گرفت دوباره به همون مهمونی های زنانه ای که توش عضو بود برگرده ..
توی اون جمع ، زن ها توی درست کردن غذا چشم تو هم چشمی دارن .. هر بار یکی از اونا یه غذای جدید اختراع می کنه و پزشو به بقیه میده ..
و پیوستن دوباره ی مامان به این جمع بدان معناست که من و بابای گراممم دوباره شدیم موش آزمایشگاهی مامان گرامی ..
یه چیزی درست می کنه می ذاره جلومون ، اگه زنده موندیم که هیچ ، اما اگه تلف شدیم نتیجه این میشه :
فرمول غذا باید عوض شه .. همین ..
پ . ن 1 : پریشب خواب دیدم یه ککتل مرغ افتاده دنبالم می خواد منو بخوره .. بی خود نبود نگران بودم ..
پ . ن 2 : بهتره یه آب دهن قورت بدم ..
پ . ن 3 : دلم می خواهد زنده بمانم ..
آخی ! الهی بمیرم! من اینقدر این موشای آزمایشگاهی رو دوست دارم! سفید و با مزه ن ! بدنشون هم نرمه!!! (وای خدا چی گفتم):دی آخه نیست که توی آزمایشگاه سرو کار داشتنم با این موجودات شیرین و بی ازار!
پاسخحذفبهر حال خواستم اینو بگم، خیلی گُلی موش کوچولوی من!
مامانت ستودنیه!!! خدا حفظشون کنه :))
پاسخحذف(جرات داری حرف بزن، فقط میتونی تایید کنی!)
@ دلتنگی های بارون :
پاسخحذففک کنم اگه یکم دیگه هم ادامه میدادی منو شکل یه باغ وحش متحرک میدی :))
اما شیرین و بی آزارشو خوب اومدی .. هستم :))
@Reza Cupid Boy
:(((((((((( .. چرا یه جوری کامنت می ذاری که من نتونم چیزی بالاش بگم ؟ .. این یعنی مردم آزاری .. یعنی کودک آزاری .. یعنی خیلی آزارای دیگه که به علت رعایت شئونات اسلامی نمی تونم نام ببرم :))
آخی! موش آزمایشگاهی رو که نمی برن باغ وحش! (قصد توهین نداشتم بخدا)...
پاسخحذفموش آزمایشگاهی خیلی نازه! شیکمش خیلی نرمه! اینقد لذت داره وقتی انگشت می زنی به شیکمش!حال می کنه! واقعا هم موجود شیرین و بی ازاریه!
احسان
@ احسان :
پاسخحذف:)))))))))
نه من الان برداشتم قصد توهین بود :)) .. بابا احسان خان از اون حرفا می زنی .. من که می دونم تو دلت هیچی نیست ، هر چی داری رو دلته ;)
خلاصه اینکه من چیزی به دل نگرفتم ..
از دور تا حالا هی دارم تو شیکمم انگشت می کنم ببینم چه حالی داره .. گیر اوردی ما رو ؟ :)))