۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

15 " عمه خانوم "


زینگ .. زینگ ..
     : الو ، سلام مامان ، خوبی ؟ ..
مامان : سلام غریبه ، به بابات بگو عمه اش مرد ..
     : مطمئنی مامان ؟ ببین ، یه 3-4 تا لگد بهش بزن شاید برگشت .. !!
مامان : نه بابا ، مرده ..
     : میگم واسه اطمینان هم که شده حداقل یه جوالدوز بهش بزن .. هوم ؟!
مامان : مگه دیوونه شدی ؟ وسط این همه آدم لگد و جوالدوزم کجام بود ؟ ..

صبح سه روز قبل :
زینگ .. زینگ ..
مامان : غریبه گوشیو بردار ..
     : الو ، بله بفرمائین .. به به سلام .. حال شما ؟ .. چیزی شده ؟ نه ؟ جدی میگی ؟ آخی .. اوکی ..
مامان : کی بود ؟
     : پسر عمو بود ، میگفت عمه ی بابا مرده ..
مامان : وای .. جدی ؟ خدا بیامرزتش ، برو باباتو از خواب بیدار کن بهش بگو ..
     : بابا ، بابا ، پاشو عمه ات مرد ، تسلیت میگم ..
بعد از ظهر سه روز قبل :
بابا : نه بابا ، هنوز نمرده ، زنده اس ، بنده خدا دستی دستی کشتنش ..
صبح دو روز قبل :
زینگ .. زینگ ..
     : الو ، هوم .. بالاخره مرد ؟ باشه ..
مامان : کی بود ؟ ..
     : هیچی ، عمه خانوم بالاخره مرد ..
     : بابا ، بابا ، پاشو عمه ات مرد ، تسلیت میگم ..
بعد از ظهر دو روز قبل :
بابا : نه بابا ، هنوز زنده اس ، بی خودی تا لب گور بردنش ..
صبح یک روز قبل :
زینگ .. زینگ ..
مامان : غریبه ، گوشیو بردار ..
     : ول کن مامان ، معلومه دیگه ، عمه مرده می خوان خبر بدن .. بابا پاشو عمه ات مرد تسلیت میگم ..
بعد از ظهر یک روز قبل :
بابا از در میاد تو و مامان همون اول میگه : می دونم ، لابد هنوزم عمه زنده اس ..
صبح امروز :
زینگ .. زینگ ..
     : الو ، سلام مامان ، خوبی ؟ ..
مامان : سلام غریبه ، به بابات بگو عمه اش مرد ..
     : مطمئنی مامان ؟ ببین ، یه 3-4 تا لگد بهش بزن شاید برگشت .. !!
مامان : نه بابا ، مرده ..
     : میگم واسه اطمینان هم که شده حداقل یه جوالدوز بهش بزن .. هوم ؟!
مامان : مگه دیوونه شدی ؟ وسط این همه آدم لگد و جوالدوزم کجام بود ؟ ..
     : چه می دونم ، میگم یه کابل فشار قوی بهش وصل کن خیالمون راحت شه ، باز بعد از ظهر بساط میشه واسمونا .. حالا از من گفتن بود ..
مامان : غریبه ، حالت خوبه ؟ !!
     : نه مامان ، بسه دیگه ، خسته شدم ، هر روز به جای اینکه بگم صبح بخیر بابا میگم تسلیت میگم بابا ، یه بار ، دو بار ، آدم اینقدر هم بی جنبه ، آخه کی روزی یه بار می افته میمیره شب نشده بر می گرده ؟ میگم مامان حداقل نذارین به بعد از ظهر بکشه ، همین صبحی کارو تموم کنین ، بعد از ظهر بشه دوباره بر می گرده ها ..
پ . ن 1 : آرزوی مرگ هیچ کسیو ندارم ولی این یکی دیگه داره شورشو در میاره ..
پ . ن 2 : پاشو بابا عمه ات مرد ، تسلیت میگم ..
پ . ن 3 : با کامپیوتر دوستم زیاد نتونستم ارتباط برقرار کنم واسه همین زیاد نمیشینم پشتش ، پس اگه کم بهتون سر می زنم از دستم ناراحت نباشین ..
راستی یه چیزی ، و این داستان همچنان ادامه دارد .. !!

۱ نظر:

  1. خب از طرف ما هم به بابات تسلیت بگی
    ولی امیدوارم همینجا داستان تموم شده باشه!!!
    اون بیچاره رو هم بذارید به آرامش ابدیش دست پیدا کنه!

    البته خودتو توجیه نکن، تو وظیفته که زود به زود بیای و سر بزنی و بنویسی و ما هم منتظریم این همه وقت، کافی نتیا که نمردن!!!

    پاسخحذف