۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

16 " چشم ها "


می خواین از خیابون رد بشین ، نه اینقدر ترافیکه که بشه راحت از لابلای ماشینا رد شد نه اینقدر خلوته که بشه راحت عرض جاده رو طی کرد ..
صبر می کنی ، یه چندتایی ماشین از جلوت رد میشن ، یهو چشمت می خوره به یه ماشین لوکس خارجی ..
با خودت میگی از جلوی این یکی دیگه باید رد شد .. تصمیم خودتو میگیری و قدم در راه بی بازگشت جاده می ذاری ..
ماشین نزدیک تر میشه و تو گام دوم رو هم بر می داری ..
با راننده ی اون ماشین لوکس خارجی فیس تو فیس میشی ، چشم در چشم .. به ظاهر خباثت از سر و صورت راننده می باره ، پاهاشو روی پدال گاز بیشتر فشار میده و با سرعت بیشتری به سمتت میاد تا نذاره از جلوی ماشینش رد شی و به عبارتی عقب برونتت ..
اما شما هم کسی نیستین که توی این معرکه کم بیارین .. گام سومو با قدرت بیشتر و جدی تر به سمت وسط جاده بر می دارین ..
ماشین نزدیک تر میشه و شما همچنان استوار ..
نزدیکتر و استوار تر ..
نه شما کم میارین نه اون ..
و باز هم نزدیک تر ..
تا اینکه در یک آن و در یک قدمی شما پای راننده از روی پدال گاز رها میشه و میشینه روی پدال ترمز ..
ماشین دقیقن جلوی پای شما از یک سرعت وحشتناک به سکون مطلق میرسه ..
همه جا ساکت میشه ، باد یه کاغذ چیپسو از کنار جاده به جلو می بره .. دیگه هیچ صدایی نیست ، سکوت مطلق ، عرق پیشونیتون روی صورتتون سر می خوره و پایین می چکه ..
همچنان خیره به چشمای راننده این .. نیشخندی روی لباش میشینه و با چشماش اینو بهتون القا می کنه که :
زکی ، ماشین لوکس خارجیه بچه ، ترمز ای بی اس داره ..
این نیشخند به وسطای صورتش نمی رسه که یهو ..
شطرق ..........
برای یک آن راننده با چشمانی خیره و دهنی باز به شما نگاه می کنه .. چشم در چشم ..
و حالا شمائین که نیش روی لبتون میشینه و با چشماتون اینو بهش القا می کنین که :
زکی ، ماشین پشتیه ایرونیه گنده ، ترمزش یا ابوالفضلیه ..
بهت راننده کم کم از روی صورتش حذف میشه و جای خودشو به خشم میده .. صورتش میشه یه گلوله ی خون و از چشماش شراره ی آتش بیرون میزنه ..
و با همون چشمان بهتون القا می کنه که :
پسرک بی همه چیز ، خرخره اتو می جووم ، باعث این تصادف تو بودی که پریدی وسط جاده ..
و شما هم با همون نیشخند ملیحتون با چشماتون اینو القا می کنین که :
تا چشمات از کاسه درآد دیگه با عابر پیاده کل نندازی ..
و در آخر با 4 تا انگشتت واسط دست تکون میدی و از محل حادثه جدا میشی ..
راننده دیگه منفجر میشه و با خشم از ماشین می پره بیرون تا بیاد و یه حساب اساسی ازتون برسه ..  اما همین که درو باز می کنه یه آقایی یقه اشو میگیره و میگه :
مرد حسابی ، چرا وسط خیابون یهو ترمز می زنی ؟ به تو هم میگن راننده ؟ تو باید خر سوار شی نه اینو ..
و شما همچنان به گام های استوارتون در امتداد جاده ادامه میدین و با شنیدن صدای هیاهوی پشت سرتون به این فکر می کنین که اول صبحی مردم آزاری چه حالی میده ..
پ . ن : چشم ها حرف های زیادی برای گفتن دارند ..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر