۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

44 " ولنتاین "


صبحی بدجوری هوس کرده بودم برم پارک .. و رفتم ..
روی همون نیمکت همیشگی .. آخ که چه خاطراتی دارم من با اون نیمکت و پارکش ..
وقتی روی اون نیمکت می شینم دلم می خواد چشمامو ببندم و مغزمو از تمام افکار جور و واجور خالی کنم ..
چه آرامشی بهم دست میده اون لحظه ..
یه پلیور قرمز هم پوشیده بودم .. تقریبن 20 دقیقه ای به همین صورت بودم که یه صدایی مجبورم کرد چشمامو باز کنم ..
صدا : آقا پسر .. داداش ..
چشم باز کردم ، باورم نمیشد ، جلوم یه پسر ایستاده بود ، یه پسر که یه خرس قرمز و تپل هم توی دستش بود ..
زبونم بند اومد ..
خرسو گرفت سمت من ..
وای نه ، چقدر غیر منتظره ، من آمادگیشو نداشتم ، پس ادامه تحصیلم چی میشد ؟ ..
خودمو آماده کرده بودم تا بعله رو بگم که پسرک گفت :
داداش ، یه بزرگی می کنی اینو واسم نگه داشته باشی ؟ نمی خوام دوست دخترم ببینه ، می خوام سوپرایزش کنم ..
ایییییییشششش ، اینقدر بدم میاد از این سوسول بازیا .. ولی خب ، رو حساب مرام کشیه همیشگیم آقا خرسه رو ازش گرفتم .. ( البته شایدم خانوم خرسه ، دیگه به جرئیاتش توجه نکردم )
پسرک : ممنونم .. دمت گرم ..
و بعد رفت و روی نیمکتی که چند متر از من دورتر بود نشست ..
با رفتن پسرک منو خرسی تنها شدیم ، چه با لباسمم ست بود ، آخ جون عروسک بازیییی .. جاتون خالی کلی باهاش بازی کردم و شکلک در آوردم و حرف زدم ..
یه نیم ساعتی که گذشت یه نگاه به پسرک انداختم .. ا ، دخترک کی اومده بود؟ .. تقریبن تو بغل هم گره خورده بودن ..
چند لحظه بعد پسرک روشو کرد سمت من و با ایما و اشاره بهم فهموند خرسی رو واسشون ببرم ..
وای لحظه ی موعود نزدیک شده بود ..
عروسکو گرفتم پشتم و رفتم سمتشون .. پشت نیمکتشون بین دخترک و پسرک ایستادم ولی یادم رفت خرسی رو بگیرم جلوم و همونجور پشتم نگه داشتم ..
پسرک بدون اینکه به من نگاه کنه به دخترک گفت : اینم یه خرس تپل و ناز واسه بهترین دختر دنیا .. عزیزم ولنتاینت مبارک ..
دخترک یه نگاهی بهم انداخت و پسرک ادامه داد : عزیزم ، امشب توی تخت به یاد من بغلش کن و کنارش بخواب ..
پسرک این جمله رو گفت و چشماشو بست و لباشو آورد جلو ..
هییی .. خاک به سرم ، تو روز روشن ؟ !
دخترک یه نگاهی به انداخت و یه نگاهی به پسرک کرد و شطرق ....
ناز شستش ..
پسرک با چشمانی گرد و متعجب و دهانی باز پرسشوار فقط به دخترک نگاه کرد ..
دخترک عین یه گوله آتیش شده بود ، داد زد : بی شعور ، فک کردی من جنده ام رفقاتو واسم کادو میاری ؟
بعد با اشاره به من ادامه داد : این خرس گنده رو هم خودت ببر خونه شب باهاش بخواب ..
و بعد با حالت قهر صحنه ی ماجرا رو ترک کرد ..
پسرک به من نگاه کرد و گفت : ا ، پس کوش ؟
     : چی کوش ؟
پسرک : خرسی ، عروسک خرسیه کوش ؟
پ . ن 1 : امروز صبح یه پسر افتاد دنبال یه دختر برای منت کشی .. ولنتاینشون مبارک ..
پ . ن 2 : خواهش ازدهام نکنین ، دونه دونه کادوهایی که واسم خریدینو بیارین جلو .. حق همدیگه رو هم رعایت کنین ..
پ . ن 3 : ............

۳ نظر:

  1. خیلی حال کردم. قشنگ بود ... حالا یه چیزی؟ اگه من بیام با یه خرس قرمز، یه بسته شکلات تو دستم جلوی شما، بازم بعله رو نمی گی؟

    پاسخحذف
  2. بیچاره پسره! حالا چرا هی میگی پسرک! مگه رفتی تو چن سال؟ :))))

    پاسخحذف
  3. @ احسان :
    خب اولش که یکم نازو باید بکنم .. از همین قر و فرایی که معمولیه :))
    بعدن با گرفتن یک زیر لفظی با صدای رسا میگم بعععللللههه :)))))

    @ Reza Cupid Boy :
    :)))) .. خب پسرک بود دیگه .. به نظرم خیلی کوچولو بود واسه اینجور کرا .. یکم زود شروع کرده بود :))

    پاسخحذف